درمان حصبه محمدرضا پهلوی جالب و خواندنی است. حتی خود محمدرضا هم در شرح احوال خود آورده که

بعد از تاج گذاری پدرم چند هفته ای به حصبه گرفتار شدم و با مرگ دست و پنجه نرم میکردم.

اما داستان آن، در هیچ کجا شرح داده نشده است.

این روایت برای اولین بار توسط شرکت آسارا و به نقل از استاد افضل نیا روایت میشود که سینه به سینه از اساتید گذشته به ایشان رسیده:

آخرین نسل از حکما در شیراز طبابت می کردند و از آن دوران به بعد به دلیل محدودیت های اجباری حکومت، دیگر حکمای زیادی دیده نشدند الا عده کمی اگر خیلی کم و در دهات یا روستاها.

چرا فعالیت حکما و عطاری ها متوقف شد؟

این کار در اثر اعتماد رضا شاه به انگلیسی ها اتفاق افتاد.

در زمان رضا شاه، انگلیسی ها و غربی ها به رضا شاه گفتند شما عطارخانه ها و طبابت های خود را کنار بگذارید تا ما با روش های پزشکی نوین برای شما معجزه کنیم. اگر این کار را انجام دهید ما برای شما مرده زنده میکنیم!

رضا شاه هم دستور داد فعالیت عطارخانه ها و اطبا متوقف شد و اصطلاحا درب دکانشون تخته شد!

حصبه محمدرضا پهلوی شروع می شود

مدتها بعد از این جریان، بیماری حصبه وارد ایران شد و پس از مدتی محمدرضا (ولیعهد) دچار این بیماری شد.

تب بسیار شدیدی بر او عارض شد به حدی که او را به حالت کما و بیهوشی برد، در نتیجه اطبای فرنگی و غربی و انگلیسی که همیشه در جلو بودند برای معالجه ولیعهد آمدند، هر کار که توانستند کردند اما نتیجه ای از درمانها حاصل نشد که نشد…

درماندگی پزشکان غربی و خشم رضا شاه

رضا شاه هم که فردی با مزاج گرم و خشک و بسیار خشمگین بود چپ و راست راه می رفت و به پزشکان بد و بیراه میگفت که چه اشتباهی کردیم به حرف این ها گوش کردیم، اما این احمق ها حتی یک تب ساده را نمی توانند درمان کنند! می گفت اگر یک پیرزن قشقایی اینجا بود می توانست با همان درمان های ساده و خانگی این تب را از بین ببرد!

از اطرافیان خود سوال پرسید که آیا هنوز هم طبیبی هست که  با همان روش های طب سنتی بتواند درمانی انجام دهد؟

گفتند بلی، یک حکیم باسن بالا و پیرمرد در طالقان هست که قبلا این کارها را انجام می داده اما از زمانی که قوانین جدید را گذاشتید بساط خود را جمع کرده و به طالقان رفته!

رضاشاه دستور می‌دهد کالسکه ای با شش اسب آماده کنند و آن حکیم را به خدمتش بیاورند.

امتناع حکیم طالقانی از دستور رضا شاه

در نتیجه نیروهای رضاشاه به نزد حکیم طالقانی میروند و داستان را برای او تعریف میکنند و میگویند که رضاشاه از شما خواسته که ولیعهد را درمان کنید .

حکیم طالقانی میگوید: بخاطر اینکه شما دسترسی ما به مردم و طب سنتی را قطع کردید بسیاری از جوانان مردم به خاطر همین بیماری حصبه جان خود را از دست داده‌اند ولیعهد هم یکی مثل همانها من برای درمان نمی آیم!

نیروهای رضا شاه به حکیم می گویند ما از طرف شاه دستور داریم که یا خودت را ببریم و یا سرت را !

ایشان هم که جان خود را در خطر می بیند به ناچار قبول می کند. اما به نیروهای شاه میگوید شما بروید من با همین الاغ خودم می آیم!

نیروهای شاه به او می‌گویند این کار امکان پذیر نیست چون تا زمانی که شما بخواهید با این الاغ به مقصد برسید احتمال این که ولیعهد جان خود را از دست بدهد زیاد است و حتماً باید با ما بیایید. ایشان هم به ناچار قبول میکند.

اخراج پزشکان غربی دربار، توسط حکیم !

زمانی که حکیم به دربار میرسد، عده زیادی از افراد کت و شلواری و کراوات زده آنجا ایستاده بودند. می پرسد این ها کیستند؟ می‌گویند اینها پزشکان غربی انگلیسی و آلمانی هستند.

حکیم می گوید اگر من می خواهم طبابت انجام دهم باید تمام آنها را بیرون کنید! به او می‌گویند ایرادی ندارد تمام اینها را بیرون می کنیم اما فقط چهار نفر از آنها که استاد هستند بمانند. باز هم حکیم قبول نمی کند و می گوید باید تنها باشم.

حکیم، شروع به فراهم کردن بستر طبابت می کند

خدمتکاران را یک به یک صدا میکند و از هر کدام کاری میخواهد.

به اولین نفر می گوید شما به انتهای باغ برو و برگ خشکهایی که از درختان ریخته را جمع کن.

به مستخدم بعدی می گوید به انتهای باغ برو و گودالی به ابعاد دو متر در یک متر و در ارتفاع ۷۰ سانت حفر کن و به من اطلاع بده.

به خدمتکار بعدی می گوید این نسخه را بگیر و برو از عطاری تهیه کن. او می گوید ما دیگر در شهر عطاری نداریم! حکیم می گوید: به نزد فلانی برو و بگو من را طالقانی فرستاده، این نسخه را تهیه کن و برای من بیاور.

آشپز را فرا می خواند و می گوید یک غذا به روشی که میگویم آماده کن:

مقداری جو را میگیری میپزی آب آن را صاف می کنی و بعد مرغ را در آن آب صاف شده جو بپز.

در طب سنتی به این غذا ماءالشعیر مُرَغٌَن میگویند

این غذا هم ارزش غذایی دارد و هم ارزش دارویی. در زمان شدت بیماری استفاده میشود، در وقتی که بیمار در اوج شدت بیماری به سر می‌برد و طبیعت بدن، توانایی استفاده از دارو و یا غذای سنگین را ندارد.

بنابراین پزشک با استفاده از این روش کار دوا و غذا را با هم انجام میدهد در واقع این یک نوع غذا و دوای بسیار لطیف است که به سرعت در بدن تاثیر می گذارد.

به مستخدم بعدی می گوید شما هم به داخل باغ و تا می توانی برای من برگ بید جمع کن. بعد از آن که کارت تمام شد شروع کن به بیل زدن قسمتی از باغ، خاک هایی که از زمین کندی را به وسیله الک درشت الک کن تا در نهایت کرمهای داخل خاک (کرم خاکی) را بتوانی جدا کنی. آنها را جمع کن و برای من بیاور.

(این کرم ها را اصطلاحا کرم خاکی یا همان کرم خراطین مینامند که این روزها روغن خراطین هم در بازار به وفور یافت می شود و کاربردهای درمانی زیادی دارد)

شروع روند درمان حصبه محمدرضا پهلوی توسط حکیم طالقانی

دستور می دهد برگهای خشک شده را که جمع آوری کرده اند را داخل گودال ریخته و آنها را آتش بزنند.

بعد از این که تبدیل به خاکستر و ذغال شد و بستر ضدعفونی و خشک شد، قسمتی از برگ های بید را داخل گودال پهن کردند.

سپس به آرایشگر دستور می‌دهد که سر محمدرضا را با تیغ کوتاه کند که مویی در سر نداشته باشد.

لباس های او را در می آورند و عریان داخل گودال و بر روی برگ های بید می خوابانند. (به این کار در اصطلاح طبی فرش و لحاف کردن می گویند)

بعد از اینکه محمد رضا را داخل گودال خواباندند مقداری هم برگ بید روی بدن او ریخته و گودال کاملاً از برگ بید پر شد.

نقش برگ بید و خراطین برای درمان حصبه

علت این کار هم این است که برگ بید ضد حرارت و ضد تب است و طبیب می خواست با این کار حرارت زیادی که در نتیجه بیماری، عارض محمدرضا شده بود را کاهش دهد.

پخته شدن خراطین روی پیشانی محمدرضا پهلوی!

سپس خراطین هایی را که جمع آوری کرده بودند را شروع به کوبیدن کرد و خمیری از آن را روی پیشانی محمدرضا گذاشت.

خراطین حاوی مقداری مس می باشد و خاصیت مس این است که حرارت را به خود جذب می کند، در نتیجه بعد از مدتی مشاهده کردند که خراطین ها تقریبا روی پیشانی محمدرضا پخته شده!

آنها را جمع کرد و مجدد مقداری دیگر از خمیر خراطین را بر روی پیشانی وی گذاشت این عمل را چند بار تکرار کرد و با استفاده از علامت هایی که از بدن وی مشاهده می نمود دقت داشت که حرارت بدن و نبض وی چه زمان به حالت عادی می رسد.

چشم های محمدرضا باز شد

بعد از مدتی و در مقابل تعجب همگان و رضا شاه، حرارت بدن فروکش کرد، نبض به حالت عادی برگشت، چشم های محمدرضا باز شد و از حالت کما بیرون آمد.

در این زمان چون طبیعت بیمار به شدت تحت فشار بیماری بوده طبیب نباید که شروع به استفاده از دارو کند.

(در اصول طبی وارد شده که اگر در این حال اقدام به خوراندن دارو به بیمار کنید حتی اگر داروی بسیار خوبی هم باشد، بیمار را خواهید کشت!)

بنابراین حکیم دستور داد همان ماءالشعیر مُرَغٌَن که دستور طبخش را به آشپز داده بود را آوردند، آرام آرام و قاشق قاشق آن را در دهان محمدرضا گذاشت. در نتیجه و آرام آرام، بیمار به حال عادی خود برگشت.

بعد از آن طبیب دستور داد تا آن جوشانده ای را که از دوست عطارش تهیه کرده بودند را آوردند. این دارو ترکیبی از ۱۷ قلم داروی گیاهی بود.

شروع به نوشاندن آن به محمدرضا در ساعت های مختلف کرد. بعد از مدتی و به صورت معجزه آسایی مشاهده می‌کنند محمد رضا که تا چند ساعت پیش به کما رفته بود و از دست هیچ کدام از اطبای غربی هیچ کاری بر نمی آمد با استفاده از فرهنگ غنی طب سنتی ایران و با روش های درمانی طبیعی به هوش آمد و یواش یواش و آرام آرام سرحال شد و به زندگی بازگشت. رضا شاه از این قضیه و درمان حصبه محمدرضا پهلوی بسیار خوشحال و شادمان بود.

در نتیجه حکیم قصد رفتن کرد

در تاریخ هم آمده است که رضا شاه فردی بسیار خشمگین و غضبناک بود تا حدی که شخصی جرات نداشت با وی حتی به حالت عادی صحبت کند. باید بسیار مهربان و با ملایمت با او صحبت می کردند که مورد غضب وی واقع نشوند!

اما پس از درمان حصبه محمدرضا پهلوی، حکیم طالقانی که دست بالا را داشت و موقعیت را مناسب میدید، مقداری به رضاشاه توپ و تشر زد و گفت: اگر هم می خواستید که طب غربی را به ایران بیاورید، راه صحیح آن این طور نبود!

هیچ آدم عاقلی داشته های خود را به سطل زباله نمی‌اندازد تا دانش جدید را تجربه کند!

بلکه از داشته های دیگران به داشته های خودش اضافه می‌کند، شما با گوشه نشین کردن طب سنتی ظلم بزرگی به ایران کردید، اما دیدید که با همین روش های درمانی طبیعی ولیعهد ایران نجات پیدا کرد و حصبه محمدرضا پهلوی درمان شد!

دستور بازگشایی مجدد اما محدود عطارخانه ها توسط رضا شاه پهلوی

در نتیجه و بعد از صحبت هایی که انجام شد، رضا شاه دستور داد که عطارخانه ها مجدد باز شوند اما فقط همین ۱۷ قلم دارویی که توسط آنها محمدرضا درمان شده بود موجود باشند و بقیه گیاه ها مجاز نبودند.

در نتیجه عطارخانه ها مجدد شروع به فعالیت کردند اما خوب از آنجایی که ما ایرانی هستیم و انسان های زرنگ! با وجود اینکه فقط همین ۱۷ قلم مجاز بود در واقع تمام گیاهان دیگر هم به نوعی مجوز فروش گرفتند اما متاسفانه اطبا دیگر مجاز به طبابت نشدند.

در نتیجه این اقدام حکیم طالقانی میبینیم که همچنان عطارخانه ها در سطح کشور و شهرهای مختلف ایران مشغول فعالیت هستند گرچه که دستمان از دامن اطبای بزرگ تقریبا قطع شده است و اگر افرادی هم در این زمینه فعالیت داشته باشند خیلی خیلی نامحسوس و بدون حمایت و اصطلاحاً چراغ خاموش حرکت می کنند.

ما طب سنتی ایران را مدیون اطبای بزرگی همچون حکیم طالقانی و سایر اطبای قدیم که به این فرهنگ خدمت کردند هستیم یادشان گرامی.

پیشنهاد مطالعه: کاملترین تاریخچه اختراع شامپو وصابون به زبان فارسی

میوه و کف کنندگی جالب درخت صابون رو ببینید 

دیدگاهتان را بنویسید